سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند سبحان، سه چیز را دوست می دارد :به جا آوردن حقوقش، فروتنی برای خلقش، و نیکوکاری به بندگانش . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :10
بازدید دیروز :1
کل بازدید :2663
تعداد کل یاداشته ها : 18
103/2/8
9:50 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
حکیمی فر[0]
نویسنده نوجوان یک دانش آموز پر انرژی مذهبی و انقلابی بهترین سرگرمی من مطالعه و نویسندگی است آدرس پیج اینستاگرام رمان: religious.novel فالو شود

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
آذر 0[13]

بسم الله الرحمن الرحیم 

 

ادامه پارت قبل


آقا جواد:همینطوری داشتن جر و بحث میکردن 

به به آقا امیر ،استاد علی چه خبره سازمان و گذاشتید رو سرتون ؟


علی:یاخداا...ام..ام چیزه آقا داشتیم باهم شوخی میکردیم??

امیر:بله آقا راست میگه داشتیم شوخی میکردیم

آقا جواد:که شوخی میکردید ها؟وقتی توبیختون کردم میفهمید عاقبت شوخی چیه

امیر :ببخشید آقا تقصیر من بود??

علی :بله آقا ببخشیدمون 

آقا جواد:ببخشم؟??شما نمیدونید وسط یه پرونده ی پیچیده ایم؟الان چه وقت شوخیه؟برید یرید به کارتون برسید برای تنبیه هر دوتون یه گزارش کامل از پرونده توی این یک ماه گذشته بنویسید .

امیر:آقا جواد یک لحضه صبر کنید همش تقصیر من بود تو رو خدا فقط منو تنبیه کنید به علی کاری نداشته باشید .

علی:نه آقا دروغ میگه تقصیر من بود من شروع کردم.

آقا جواد:??بسه دیگه هر دوتون مقصرید بسه برید سر کارتون


  
  

 

 


علی:سرم تا ته توی مانیتور بود سرمو اوردم بالا که گردنم کمی استراحت کنه خیس آب شدم بازم سمانه؟

خودم جواب خودمو دادم نه سمانه که کنارمه 

برگشتم پشت سرمو نگاه کردم 

امیر آقا رو در حالی که از خنده منفجر شده بود یافتم .

دستت درد نکنه دیگه عجب سر قولت موندی تو نبودی که گفتی کاری بهم نداری؟

امیر:قول??؟من که چیزی یادم نمیاد خانم محمدی من به ایشون قولی دادم؟

سمانه:خیر??

علی برگش سمتم و چشم غره ای بهم رفت بعد هم شروع کردن به شوخی کردن و جر و بحث کردن باهم.

یا خداااا آقا جواد،با ایما و اشاره خواستم به علی بفهمونم که بسه آقا جواد پشت سرته ولی انگار نه انگار ،خدابهت رحم کنه علی.


آقا جواد:داشتم پرونده رو مطالعه میکردم که سر و صدای بچه ها بلند شد دیدم علی و امیر دارن باهم جروبحث می کنند باز این دوتا پت و مت رفتم پشت سرشون وایستادم متوجه حضورم نشدند


ادامه دارد


  
  

 


 


سمانه:نشسته بودم پشت میز که اون آقایی که اسمش امیر بود علی رو کشید کنار و باهم حرف میزدن که یکدفعه امیر آقا افتاد دنبال علی و داشت بطری آبو میپاشید روش داشتم از خنده پهن میشدم کف اداره.


امیر:علی خسته شدم بسه دیگه بیا برو کاری باهات ندارم.

علی:عه نکنه گوشای منم درازه؟من که میدونم الان بیام اونور تلافی میکنی اینو به کسی بگو که نشناستت.

امیر:نه بابا دور از جون حیوان گوش دراز. نه جدی میگم کاری باهات ندارم.

علی:باشه اعتماد کردمااا


سمانه:داشتم دعواشون رو نگاه میکردم و میخندیدم انگار دست از دویدن برداشته بودن علی امد وایستاد کنار میزمون .

علی:خب خانم محمدی اول از همه بهتون خوش آمد میگم بعد هم بریم سراغ توضیحات پرونده.

سمانه:علی عکسی رو روی وال بهم نشون داد.

علی:خب ایشون خانم مهرانه پاکزاد هستند 36 ساله ساکن تهران و فعلا کیس اصلی این پرونده هست البته ما مطمئنیم ایشون فقط یک منبع هستند و و از خودشون بالا تر هم دارند.

سمانا:علی داشت توضیح می‌داد که آقا امیر آروم و بی سر و صدا پشت سر علی وایستاد با علامت دستش بهم فهموند که ساکت باشم و چیزی نگم.علی تا سرشو آورد بالا بطری آبو خالی کرد روش‌.نتونستم جلوی خندمو بگیرم واقعا قیافش دیدنی بود به معنای واقعیه کلمه موش آب کشیده??


ادامه دارد


  
  

بسم الله الرحمن الرحیم 


 


سمانه:بله آقا متوجه شدم 

آقا جواد:خب علی جان ایشون رو ببرید و سازمان رو بهشون نشون بدید و بچه هارو بهشون معرفی کنید.

علی:چشم آقا با اجازه بریم سمانه

سمانه:با علی از اتاق آقا جواد خارج شدیم با فاصله از هم راه میرفتیم مثلا نامحرم بودیم دیگه از فکرم خندم گرفت رفتیم سمت میز علی چند نفری دور میز جمع شده بودند و داشتن پچ پچ میکردن .

علی:خب خانم محمدی ایشون آقاسعید ملقب به آب نمک گروه،ایشون آقا امیر ملقب به دهقان فداکار .

امیر:عه آقا علی داشتیم؟??

علی:خب هستی دیگه مگه نیستی؟??

سمانه:خندم گرفته بود به زور خودمو جمع و جور کردم علی ادامه داد.

علی:خب این آقای موزرد اسمش محموده و دوست صمیمی آقا سعید که ما بهشون میگیم زرد و مشکی .

سمانه:با حرفای علی دیگه طاقت نیاوردم آخه این چه وضع معارفست؟ ریز ریز میخندیدم بعد علی گفت .

علی:خب خانم محمدی میز شما و من مشترکه و کارمون یکیه .

سمانه:بله چشم

امیر:درگوش علی گفتم

امیر:استاد علی چیزی شده که ما حبر نداریم؟

علی:نه مگه قرار بود چیزی بشه؟

امیر:نه فقط در تعجبم که چطور راضی شدی میزتو با خانم محمدی شریک بشی ؟تو که هر بدبختی پشت میزت میشست ناقصش میکردی موضوع چیه؟

علی:نه بابا الانم به اصرار آقا جواد بود گفت اگه اینکارو نکنم توبیخ میکنه و کل میزو میده به این خانم مجبور بودم

امیر:فقط همین ؟ ماهم که گوش دراز??

علی:این چه حرفیه برادر من دور از جون حیوان گوش دراز??

امیر:عه دور از جون حیوان گوش دراز دیگه؟الان نشونت میدم.


پ.ن:یعنی امیر میخواد چیکار کنه؟خدا به دادت برسه آقا علی??


  
  

راه شهادت

 


امیر

دختره یکم وایساده بود بعد علی امد یه چیزی به هم گفتن و رفتن اتاق آقا جواد.

به خودم که امدم دیدم زل زدم به جای خالیش وای نکنه قبلش سنگینی نگاهمو حس کرده باشه؟

ندای درون:آخه پسریه بی شعور واسه چی زل زدی به دختر مردم بیام بزنم تو دهنت؟

امیر:تو یکی خفه.


سمانه (اتاق آقا جواد)


رفتیم داخل آقا جواد بهمون تعارف کرد بشینیم من و علی هم رو به روی هم نشستیم .

آقا جواد:خب خانم سماواتی یا بهتره بگم محمدی میدونم که علی جان توضیحاتی رو خدمتتون گفتن نکات دیگری است که بهتون میگم.

ببینید ما به یک مامور خانم احتیاج داشتیم ولی فرصت درخواست نیروی جدید رو نداشتین برا همین بنده با آقای توسلی و آقا علی مشورت کردم تا شما بیاید . اما فعلا به مدت یک ماه تا تکمیل شدن تمام آموزش ها کار های اداری انجام میدید و بعد از یک ماه اگه در آزمونتون با نمره ی بالا قبول بشید وارد کار های عملی میشید متوجه شدید؟


پ.ن:ادامه پارت بعدی


  
  
   1   2   3      >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ سلام سلام سلام صبح شما بخیر راستی داستانم چطوره
+ سلام امیدوارم از مطالب خوشتون بیاد