سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بر دلت جامه پرهیزگاری بپوشان تا به دانش برسی [از سفارشهای خضر به موسی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :4
بازدید دیروز :1
کل بازدید :2715
تعداد کل یاداشته ها : 18
103/2/21
1:48 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
حکیمی فر[0]
نویسنده نوجوان یک دانش آموز پر انرژی مذهبی و انقلابی بهترین سرگرمی من مطالعه و نویسندگی است آدرس پیج اینستاگرام رمان: religious.novel فالو شود

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
آذر 0[13]

راه شهادت

 


امیر

دختره یکم وایساده بود بعد علی امد یه چیزی به هم گفتن و رفتن اتاق آقا جواد.

به خودم که امدم دیدم زل زدم به جای خالیش وای نکنه قبلش سنگینی نگاهمو حس کرده باشه؟

ندای درون:آخه پسریه بی شعور واسه چی زل زدی به دختر مردم بیام بزنم تو دهنت؟

امیر:تو یکی خفه.


سمانه (اتاق آقا جواد)


رفتیم داخل آقا جواد بهمون تعارف کرد بشینیم من و علی هم رو به روی هم نشستیم .

آقا جواد:خب خانم سماواتی یا بهتره بگم محمدی میدونم که علی جان توضیحاتی رو خدمتتون گفتن نکات دیگری است که بهتون میگم.

ببینید ما به یک مامور خانم احتیاج داشتیم ولی فرصت درخواست نیروی جدید رو نداشتین برا همین بنده با آقای توسلی و آقا علی مشورت کردم تا شما بیاید . اما فعلا به مدت یک ماه تا تکمیل شدن تمام آموزش ها کار های اداری انجام میدید و بعد از یک ماه اگه در آزمونتون با نمره ی بالا قبول بشید وارد کار های عملی میشید متوجه شدید؟


پ.ن:ادامه پارت بعدی


  
پیامهای عمومی ارسال شده
+ سلام سلام سلام صبح شما بخیر راستی داستانم چطوره
+ سلام امیدوارم از مطالب خوشتون بیاد