سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و یکى از یاران خود را فرمود : ] بیش در بند زن و فرزندت مباش که اگر دوستان خدایند ، خدا دوستانش را ضایع ننماید ، و اگر دشمنان خدایند ، ترا غم دشمنان خدا چرا باید ؟ [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :4
بازدید دیروز :12
کل بازدید :2669
تعداد کل یاداشته ها : 18
103/2/9
3:8 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
حکیمی فر[0]
نویسنده نوجوان یک دانش آموز پر انرژی مذهبی و انقلابی بهترین سرگرمی من مطالعه و نویسندگی است آدرس پیج اینستاگرام رمان: religious.novel فالو شود

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
آذر 0[13]

 


علی"

آقا جواد اینو گفت و رفت 

خب همش تقصیر من بود من شروع کرده بودم 

رفتم نشستم پشت میز با فاصله از سمانه

شروع کردم به نوشتن گزارش اخه اینم تنبیه بود این که حداقل 3 روز طول میکشه


سمانه:پیس ..پیس.. داداش(باصدای آروم)

علی:بله چیزی شده؟

سمانه: میگما خوب حالتو گرفت 

انتقام صبح رو ازت گرفت دلم خنک شد

علی:خواهر مارو نگا همه خواهر دارن

ماهم خواهر داریم ??

سمانه:چمه مگه؟خیلیم دلت بخواد خیلیا حسرت منو دارن??

علی:اعتماد به سقفو??سقفو سوراخ کردی خواهر گرامی .اصلا باشه قبول به کارت برس الان همه میفهمن.


سمانه(بازگشت به زمان حال)


توی کار خودم غرق بودم که آقا جواد صدام زد

اقاجواد:خانم محمدی 

یک لحضه تشریف بیارید ،آقا علی شماهم همینطور

علی:چشم

سمانه:چشم


کمی بعد


تق..تق

??بفرمایید


علی-

رفتیم داخل من و سمانه رو به روی هم نشستیم

آقا جواد شوع کرد به توضیح دادن


آقا جواد??:خب حالا یک ماه از 

زمانی که سمانه خانم آمده سایت

میگذره و آزمون رو هم به نمره ی بالا

قبول شده وقتشه که دیگه بفرستمش ماموریت عملی

سمانه و علی رو صدا کردم یکم بعد امدن داخل و نشستن 

شروع کردم به توضیح دادن عملیات


  
پیامهای عمومی ارسال شده
+ سلام سلام سلام صبح شما بخیر راستی داستانم چطوره
+ سلام امیدوارم از مطالب خوشتون بیاد