سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بدترین دانش آن است که هدایتت را تباه کند . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :2
بازدید دیروز :12
کل بازدید :2667
تعداد کل یاداشته ها : 18
103/2/9
12:52 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
حکیمی فر[0]
نویسنده نوجوان یک دانش آموز پر انرژی مذهبی و انقلابی بهترین سرگرمی من مطالعه و نویسندگی است آدرس پیج اینستاگرام رمان: religious.novel فالو شود

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
آذر 0[13]

بسم الله الرحمن الرحیم 

 



آقا جواد :باشه قبول میکنم

ولی باید قول بدی مراقب باشی لو نری.

علی:چشم آقا

اگه کاری ندارید با اجازتون مرخص بشم.

آقاجواد:برو خدا به همراهت .


علی_

خیلی نگران بودم 

از شدت نگرانی احساس میکردم

بند بند وجودم هر لحضه از هم

جدا میشه و دوباره پیوند میخوره

ولی چون آقا جواد اجازه داد به عنوان

پشتیبان حواسم به سمانه باشه

تا حدودی خیالم راحت شد.

نشسته بودم پشت میز و تا کند توی مانیتور 

غرق تو کارم بودم که دستی روی شونم نشست دومتر پریدم هوا??

یا خداااا کیه؟

امیر:منم بابا چه خبرته مگه جن دیدی؟

علی:تو یکی آدم بشو نیستی 

داشتم سکته میکردم تو از جن هم بدتری??

امیر:نترس تا تو منو سکته ندی

هیچیت نمیشه حالا بگو بینم چی شده؟

داداش کشتیات غرق شده؟بگو نترس به کسی

نمیگم.

علی:برو داداش وقت دنیا رو نگیر تو دوباره

آب نمک شدی 

میگم یه سوال دیشب حموم آب نمک گرفتی؟

انقدر بامزه ای.

امیر:هه...

مارو باش روی دیوار کی

یادگاری نوشتیم نمیخوای نگی

خوب نگو این حرفا چیه دیگه??

..ولی دور از شوخی

جدی میگم چته؟

نکنه عاشق شدی کلک؟??


 


  
  

بسم الله الرحمن الرحیم 

 


سمانه:تو پوست خودم نمیگنجیدم

داشتم از خوشحالی بال در می‌آوردم

بلاخره بعد یک ماه پشت میز نشینی

دارم میرم ماموریت عملی ؟وای آخ جووووون

آقاجواد:خانم محمدی..

خانم محمدی....سمانه خانم 

گوش میدید چی میگم؟باشمام

سمانه:ام...بله بله میفرمودید چشم 

تمام دستوراتتون انجام میشه .

آقا جواد:خوبه میتونید برید 

علی تو یه دقیقه بمون کارت دارم.

علی:چشم آقا

سمانه:آقا فعلا با اجازه.

زیر چشمی موقع رفتن به علی نگاه کردم نگرانی توی چشماش موج میزد 

میدونم که نگران منه ولی خب مگه من بچم؟.



چند دقیقه بعد (دفتر آقا جواد)


آقا جواد:ببین علی من میدونم چقدر 

به خواهرت وابسته هستی و نگرانی

ولی اون دیگه میتونه از خودش مراقبت کنه

تمامی آزمون ها رو با نمره ی بالا قبول شده.

علی:میدونم آقا ولی سمانه بعد مامان شد سنگ صبورم نمیتونم نگرانیمو کنترل کنم

داره میره تو قفس شیر ولی بهش اعتماد دارم

آقا میشه من به عنوان پشتیبان

از دور هواسم بهش باشه؟

قول میدم نزارم منو ببینن.

آقا جواد:باید بهش فکر کنم ما توی سایت بهت احتیاج داریم .

علی:آقا حامد هست دیگه خواهش میکنم.


  
  

بسم الله 


علی"

آقا جواد اینو گفت و رفت 

خب همش تقصیر من بود من شروع کرده بودم 

رفتم نشستم پشت میز با فاصله از سمانه

شروع کردم به نوشتن گزارش اخه اینم تنبیه بود این که حداقل 3 روز طول میکشه


سمانه:پیس ..پیس.. داداش(باصدای آروم)

علی:بله چیزی شده؟

سمانه: میگما خوب حالتو گرفت 

انتقام صبح رو ازت گرفت دلم خنک شد

علی:خواهر مارو نگا همه خواهر دارن

ماهم خواهر داریم ??

سمانه:چمه مگه؟خیلیم دلت بخواد خیلیا حسرت منو دارن??

علی:اعتماد به سقفو??سقفو سوراخ کردی خواهر گرامی .اصلا باشه قبول به کارت برس الان همه میفهمن.


سمانه(بازگشت به زمان حال)


توی کار خودم غرق بودم که آقا جواد صدام زد

اقاجواد:خانم محمدی 

یک لحضه تشریف بیارید ،آقا علی شماهم همینطور

علی:چشم

سمانه:چشم


کمی بعد


تق..تق

??بفرمایید


علی-

رفتیم داخل من و سمانه رو به روی هم نشستیم

آقا جواد شوع کرد به توضیح دادن


آقا جواد??:خب حالا یک ماه از 

زمانی که سمانه خانم آمده سایت

میگذره و آزمون رو هم به نمره ی بالا

قبول شده وقتشه که دیگه بفرستمش ماموریت عملی

سمانه و علی رو صدا کردم یکم بعد امدن داخل و نشستن 

شروع کردم به توضیح دادن عملیات.

جواد(آقا رو نمینویسم):خب خانم محمدی

مهرانه پاکزاد که معرف حضورتون هست؟

سمانه:آ..آ..بله همون کیس پرونده ی کرگدن

جواد:بله خودشه.

خب حالا ماموریت شما اینه که به این خانم 

نزدیک بشید و با ایشون دوستی برقرار کنید 

تا اعتمادش جلب بشه به از اینکه بهتون اعتماد کرد از زیر زبونش اطلاعات بکشید و 

بالا دستیاشو پیدا کنید .


سمانه:از خوشحالی تو پوست خودم نمی‌گنجیدم داشتم بال در می‌آوردم یعنی 

بلاخره منم..منم میرم ماموریت??


 


  
  

 


علی"

آقا جواد اینو گفت و رفت 

خب همش تقصیر من بود من شروع کرده بودم 

رفتم نشستم پشت میز با فاصله از سمانه

شروع کردم به نوشتن گزارش اخه اینم تنبیه بود این که حداقل 3 روز طول میکشه


سمانه:پیس ..پیس.. داداش(باصدای آروم)

علی:بله چیزی شده؟

سمانه: میگما خوب حالتو گرفت 

انتقام صبح رو ازت گرفت دلم خنک شد

علی:خواهر مارو نگا همه خواهر دارن

ماهم خواهر داریم ??

سمانه:چمه مگه؟خیلیم دلت بخواد خیلیا حسرت منو دارن??

علی:اعتماد به سقفو??سقفو سوراخ کردی خواهر گرامی .اصلا باشه قبول به کارت برس الان همه میفهمن.


سمانه(بازگشت به زمان حال)


توی کار خودم غرق بودم که آقا جواد صدام زد

اقاجواد:خانم محمدی 

یک لحضه تشریف بیارید ،آقا علی شماهم همینطور

علی:چشم

سمانه:چشم


کمی بعد


تق..تق

??بفرمایید


علی-

رفتیم داخل من و سمانه رو به روی هم نشستیم

آقا جواد شوع کرد به توضیح دادن


آقا جواد??:خب حالا یک ماه از 

زمانی که سمانه خانم آمده سایت

میگذره و آزمون رو هم به نمره ی بالا

قبول شده وقتشه که دیگه بفرستمش ماموریت عملی

سمانه و علی رو صدا کردم یکم بعد امدن داخل و نشستن 

شروع کردم به توضیح دادن عملیات


  
  
پیامهای عمومی ارسال شده
+ سلام سلام سلام صبح شما بخیر راستی داستانم چطوره
+ سلام امیدوارم از مطالب خوشتون بیاد