سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سزاوارتر مردم به بخشودن ، تواناترشان است به کیفر نمودن . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :13
بازدید دیروز :12
کل بازدید :2678
تعداد کل یاداشته ها : 18
103/2/9
1:34 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
حکیمی فر[0]
نویسنده نوجوان یک دانش آموز پر انرژی مذهبی و انقلابی بهترین سرگرمی من مطالعه و نویسندگی است آدرس پیج اینستاگرام رمان: religious.novel فالو شود

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
آذر 0[13]

سمانه
سمانه:شب بخیر داداش
علی:شب بخیر عمر داداش
رفتم توی اتاقم و روی تخت ولو شدم از خوشحالی خوابم نمیبرد داشتم توی جام غلت میزدم فکر کنم یه 2 ساعتی میشه که خواب به چشمام نیومده نگاهی به ساعت کردم ساعت 3 بود احساس کردن چشمام داره سنگین میشه بستمشون و رفتم توی عالم رویا .

دینگ...دینگ...دینگ
صدای آلارم خواب نازم رو بهم زد چشمامو مالوندم و رفتم بیرون علی هنوز خواب بود تازه اذان گفته بود گفتم تا من نمازمو بخونم یکم دیگه بخوابه بعدش میرم بیدارش میکنم.
وضو گرفتم و امدم سمت سجاده بوش آرومم میکرد بوی مامان رو داشت وای که چقدر دلم میخواست الان اینجا بود و خوشحالی من رو میدید هرچند که مطمئنم الان هم داره میبینه بلند شدم و قامت بستم..الله اکبر.
نمازم که تموم شد رفتم سمت اتاق علی هنوز خواب بود خرس تنبل نه اینجوری نمیشه رفتم از توی یخچال پارچ آب رو برداشتم از سردی پارچ دستم خنک شد به نقشه ی پلید توی ذهنم اندیشیدم شیطون باید بیاد براش کلاس فوق برنامه بزارم از فکرم خندم گرفت:
رفتم بلای سرش توی کسری از ثانیه نصف آب رو خالی کردم روش بیچاره مثل مرغ پرکنده از خواب پرید گیج و منگ بود و منم از خنده پخش زمین شده بودم ای خدا قیافه رو یکم که گذشت ویندوزش کم کم اند بالا دیدم اوضاع خرابه
الفرار


  
پیامهای عمومی ارسال شده
+ سلام سلام سلام صبح شما بخیر راستی داستانم چطوره
+ سلام امیدوارم از مطالب خوشتون بیاد