سمانه
دلم خیلی برای بابا تنگ شده بابا جونم آخه کجایی نمیگی منو علی دلمون برات تنگ میشه ؟
کاش زود تر برگردی خونه تا دوباره خودمو برات لوس کنم .
علی:خانم محمدی...خانم محمدی
با صدای علی به خودم امدم.
سمانه:جانم داداش کاری داشتی؟
علی:چشم غره ای بهش رفتم
انگار تازه ویندوزم بالا آمده بود یا خدا چه سوتی دادم کاش کسی نشنیده باشه .
سمانه:اهم(سرفه)ببخشید آقای سماواتی.
فلش بک به یک ماه قبل:سمانه
توی فکر بودم که صدای در آرامشم و بهم زد .
علی:سمانه جان میتونم بیام تو؟
سمانه:بیا تو داداشی
امد نشست کنارم روی تخت.
سمانه:جانم داداش کارم داشتی؟
علی:ام..راستش...راستش چیزه
سمانه: چیه داداش چرا مِن مِن میکنی چیزی شده؟