سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن که در کار کوتاهى ورزید دچار اندوه گردید ، آن را که از مال و جانش نصیبى از آن خدا نیست خدا را بدو نیازى نیست . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :0
بازدید دیروز :1
کل بازدید :2646
تعداد کل یاداشته ها : 18
103/1/10
11:2 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
حکیمی فر[0]
نویسنده نوجوان یک دانش آموز پر انرژی مذهبی و انقلابی بهترین سرگرمی من مطالعه و نویسندگی است آدرس پیج اینستاگرام رمان: religious.novel فالو شود

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
آذر 0[13]

 


 


سمانه:نشسته بودم پشت میز که اون آقایی که اسمش امیر بود علی رو کشید کنار و باهم حرف میزدن که یکدفعه امیر آقا افتاد دنبال علی و داشت بطری آبو میپاشید روش داشتم از خنده پهن میشدم کف اداره.


امیر:علی خسته شدم بسه دیگه بیا برو کاری باهات ندارم.

علی:عه نکنه گوشای منم درازه؟من که میدونم الان بیام اونور تلافی میکنی اینو به کسی بگو که نشناستت.

امیر:نه بابا دور از جون حیوان گوش دراز. نه جدی میگم کاری باهات ندارم.

علی:باشه اعتماد کردمااا


سمانه:داشتم دعواشون رو نگاه میکردم و میخندیدم انگار دست از دویدن برداشته بودن علی امد وایستاد کنار میزمون .

علی:خب خانم محمدی اول از همه بهتون خوش آمد میگم بعد هم بریم سراغ توضیحات پرونده.

سمانه:علی عکسی رو روی وال بهم نشون داد.

علی:خب ایشون خانم مهرانه پاکزاد هستند 36 ساله ساکن تهران و فعلا کیس اصلی این پرونده هست البته ما مطمئنیم ایشون فقط یک منبع هستند و و از خودشون بالا تر هم دارند.

سمانا:علی داشت توضیح می‌داد که آقا امیر آروم و بی سر و صدا پشت سر علی وایستاد با علامت دستش بهم فهموند که ساکت باشم و چیزی نگم.علی تا سرشو آورد بالا بطری آبو خالی کرد روش‌.نتونستم جلوی خندمو بگیرم واقعا قیافش دیدنی بود به معنای واقعیه کلمه موش آب کشیده??


ادامه دارد


  
پیامهای عمومی ارسال شده
+ سلام سلام سلام صبح شما بخیر راستی داستانم چطوره
+ سلام امیدوارم از مطالب خوشتون بیاد